چشم بلبلی:)



سلام ماه کوچولو
امروز (۲۹ام) تو یک ساله شدی:)))
یک سالی که گذشت پر ازخنده و گریه، خستگی و بی خوابی، ذوق و نگرانی بود
یک سالی که نمیدونم قبلش چجوری بود قبل اینکه تو بیای دنیامون چه رنگی بود، نمیدونم بدون تو خونه چه شکلی میشد فقط اینو میدونم که تو الان ماه کوچولوی خونه ی کوچیکمونی:)
(این پست و نصفه میذارم تا بعد فعلا تاریخش اینجا محفوظ بمونه)


سلام نفسم:)

ببخش مامان جونم یه مدت نبودم چون یهو خیلی سرم شلوغ شد، خیلی چیزا توی این مدت ریخت بهم، خیلی چیزا درست شد، خیلی چیزا خراب شد،خیلی چیزا ساخته شد،خیلی سعی کردم بیام و حتی شده چند کلمه برات بنویسم ولی واقعا نشد.

امروز، به عبارتی دیروز تو هفت ماهگی رو پشت سر گذاشتی و وارد هشت ماهگی شدی:))

روزا کلی باهات کلنجار میرم که سرلاک و حریره بادوم و سوپ بخوری ولی اصلا .نمیخوری:| بعدا اگه یادت بود دلیلش و بهم بگو از بین تمام آزمون و خطاهام فعلا فهمیدم پوره سیب زمینی رو خیلی دوست داری 

جونم برات بگه که دیروز امتحانام تموم شد وهمه راحت شدن و از همه مهم تر تو از دست خانوم یعقوبی که به قول خودش فیتیله پیچیت میکرد راحت شدی:)

دیگه اینکه خاله چهارتا دندون دراورده:) و روزا دنگ و دنگ میزنه تو سرت و میگه:طایا آااز:|(طاها ناز)

فردا اثاث کشی داربم و تو به طرز شگفت انگیزی ساعت 12تا الان که دارم اینارو برات مینویسم خوابیدیولی من خوابم نمیبره چون به خاطر تو ساعت بدنم روی5صبح تنظیم شده :|

خلاصه که همه چی امن و امانه 

بعدا میام پست ماهگردتو برات مینویسم ان شالله :)


سلام پسرم. این اولین باره که برات پست می ذارم. مامانت تا دو سه هفته پیش خیلی پیگیر بود که پست بذارم.


اتفاقات اولیه رو خلاصه میگم تا برسم به اصل مطلب. اوایل اینجوری بود که بی قراری هات در طول شبانه روز، زیاد بود. یعنی بعضی روزا شاید تا 10 ساعت، بی قرار بودی. و اگه ت نمی دادیمت، گریه می کردی. این وضعیت تا حدود دو هفته پیش وجود داشت ولی کم کم از آخرای چهار ماهگی ت، بهتر شدی و توی این مدت اخیر، ساعت های زیادی رو بیدار و خوش اخلاق بودی. خب ما هم خیلی خوشحال بودیم که جیغ هات خیلی کم شده و در طول روز خیلی باهامون می خندی. و در طول شب هم خوب می خوابی.


منتهی یکشنبه، دوشنبه و الان که ساعت 2:30 صبح سه شنبه ست، در چند وعده چند ساعته، مکرر جیغ می زدی. اصلا هم نمی دونستیم چی شده. همه احتمالات ممکن رو چک می کردیم و مشکلی نبود. ولی همچنان بی قرار، بی خواب و پر از گریه و جیغ بودی. امروز از صبح که از خونه زدم بیرون، حالم بد بود. در تمام مدت منتظر بودم مامانت زنگ بزنه و با گریه بگه بریم بیمارستان. از هر صدای تلفن یا پیامک می ترسیدم که نکنه، الان اون لحظه باشه. در نهایت این اتفاق نیفتاد، ولی هنوز ترسش از ذهنم بیرون نرفته. نمی دونم چند سالته که این متن رو می خونی، اما بدون که این یکی از بدترین ناراحتی های دنیاست. لحظه لحظه استرس داشتم که نکنه الان مامانت زنگ بزنه و این خبر بد رو بگه. هر ثانیه به این فکر می کردم که ممکنه الان عفونت داشته باشی و نیاز به بیمارستان. ولی ما ندونیم.


این غصه هنوز هم با من هست. چون هنوز هم به حالت عادی 3-4 روز پیش برنگشتی. هنوز هم قلبم تندتر می زنه وقتی مامانت منو صدا می کنه، بهم زنگ می زنه یا برام پیام می فرسته. دوست نداشتم که اولین پست من برای تو، ناراحت کننده باشه. اما چه کنم؟ نمی تونستم از روایت امروزم که پر از استرس بود، بگذرم. ان شاالله فردا، از امروز خیلی بهتر باشه.


سلام قشنگم


یکم از اوضاع این روزا میخوام برات تعریف کنم.


*اخه من از تو میپرسم، آدم از دست و پای خودش میترسه که تو از خودت میترسی و مجبورمون میکنی قنداقت کنیم؟-_- البته از آدمی که از خمیازش میترسه هیچی بعید نیست


* راستی مامان جون، من یادم رفت تو این مدت از خاله ریزه یکم برات تعریف کنم، خاله عارفه که معرف حضورت هست، الان یه چند هفته ای هست تاتی تاتی میکنه ولی هنوز کامل راه رفتن بلد نیست:) دندون نداره و کچل هم هست:| چند روز هم  هست که حالش خوب نیست یه ویروس گرفته که امیدوارم تو نگیری، بردیمش دکتر،امیدوارم بهتر بشه


* ابزار شناسایی دنیا از نظر خاله ریزه انگشت اشارش، چند روزه که تازه تو رو کشف کرده اول با انگشت به پاهات و دستات دست میزد، الان میخواد چشمات و کشف کنه:| که فعلا قصر در رفتی:/


*ما سه ماهه که داریم سعی میکنیم تو پستونک بگیری و تو با تمام قوا مقاومت میکنی، نمیدونم چی شد یهو از یکی دو روز پیش عاشقش شدی عجیب


*اغ بغ میکنی:))) 


*غلت میزنی:)))البته نصفه نیمه


*بزرگ شدی:))) کلی از لباسای قشنگت الان اندازت شده:)


*آخر این ماه واکسن داری و من از الان عزا گرفتم برای اون موقع


*برات گوسفند عقیقه کردیم:)))ان شالله که خدا قبول کنه:)


*بابات رو که میشناسی؟-_- همش بهش میگم برات پست بذاره، امروز و فردا میکنه ان شالله که میاد و برات مینویسه:|


دیگه فعلا خبر خاصی نیست:)روز و روزگارت رنگی پسر نازم

(اینم عکس بعد از عقیقت:) اون خون گوسفند طفل معصوم رو صورتت:( )


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Calm مدرسه امام صادق(ع)و شهید مطهری مقاوم سازي ساختمان بهترین سایت اطلاعات ایلیا راپل Shay دنیای تکنولوژی به توان موفقیت اولین تولید کننده تجهیزات پزشکی در ایران